سان آی جونمسان آی جونم، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره
توییتیتوییتی، تا این لحظه: 4 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

سان آی پرنسس کوچولوی مامان

بازدید

امروز هم دخترکم  به همراه همکلاسیهاش و مربیان عزیز مهدش رفتن بازدید از کارخانه شونیز امیدوارم برات خوش بگذره پرنسس مامانی دوستت دارم   ...
27 بهمن 1395

عروسک مامانی و بابایی تولد شش سالگیت مبارک

بانوی کوچکم وجودت برام پر از عشقه پر از خوشبختیه دخترکم ششمین سال تولدت هست دختر نیمه بهمن ماهی من زمستان سپید من حالا بانویی شدی بی مثال شش سال پیش وقتی متولد شدی گویی منم زندگی رو از سر گرفتم ای فدایت مادر جای گلها تو بخند نفسهایم محتاج صدای توست تولدت مبارک عزیزترینم هزاربار مبارک ...
26 بهمن 1395

پیش دبستانی

سلام دختر نازنینم امروز ۱۸ مهر هست .و بانوی نازنینم ۱۵روز هست که به خانه علم و دانش قدم نهاده.اولین روز مهد خیلی خوشحال بودی و دلت میخواست پر در بیاری و پرواز کنی.منم مثل تو خیلی خوشحال بودم ولی من راستش استرس داشتم که تو رو بذارم و برم.خودم بردمت اونجا ولی یه کم انگار خجالت می کشیدی که من انتظارشو نداشتم واین منو مضطربتر کرد.حالا هم دو سه باره موقع رفتن ناراحتی می کنی و میگی نمیخوام برم.من دو سه بار با مدیرتون خانم سیاحی  که خانم خوبیه حرف زدم و اونم تلاش میکنه تا مشکلو حل کنیم.روز قبلش بهت قول دادم برگشتنی بیام دنبالت و باهم بریم شهر بازی که اومدم مهدتون و دیدم که مثل خانوما رفتار می کنی و خوشحالی منم خیلی خوشحال شدم،خانم مدیر هم گفت ...
18 مهر 1395

بدون عنوان

سلام دختر گلم حالا5سال و2 ماه سن داری.خیلی خوشحالم که بزرگتر شدی. این روزا سرم خیلی شلوغه نمیتونم به وبلاگت برسم ولی عوضش باهات بازی می کنم و سعی میکنم خیلی چیزا بهت یاد بدم که خداروشکر خیلی چیزا رو یاد گرفتی احساس میکنم که زبان انگلیسیت خیلی پیشرفت کرده و از این بابت احساس خوشحالی میکنم . البته به فارسی خیلی چیزارو تونستی یاد بگیری خیلی دوستت دارم و بهت افتخار می کنم الان هم هر روز بهم میگی مامانی کی منو آمادگی ثبت نام می کنی خیلی خوشحالی که امسال میخوای بری آمادگی امیدوارم همیشه موفق باشی کوچولوی نازنازی مامانی و بابایی
4 ارديبهشت 1395

کریسمس

خیلی وقته سرم اونقدر گرم بازی و وقت گذرونی با تو دختر گلم شده که اصلا وقتونکردم مطلب بذارم واقعا متاسفم  دیروز اولین روز کریسمس بود با پدرت تصمیم گرفتیم امروز برات یه هدیه بگیریم و ازطرف بابانوئل به دستت برسونیم تا خوشحال بشی برا همین یه لیوان شیرگرم گذاشتم پیش بخاری و گفتم بابانوئل از دودکش بخاری مییاد شیرشو میخوره و برات هدیه میذاره تو هم منتظرش بودی البته اینارو با انگلیسی هم بهت گفته بودم و تو یه هفته بود که منتظر بودی وبالاخره اون روز رسیده بود آره می گفتم بعد اینکه شیر رو گذاشتم پیش بخاری تو داشتی کارتون بابا نوئل رو نگاه می کردی که بهت گفتم سان آی ببین بابانوئل اومده شیرشو خورده تو خیلی تعجب کرده بودی والبته هیجان زده بعد نگاه ...
12 دی 1394